English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (6117 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
douse U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
doused U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses U دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
soak U دراب فرو بردن
soaks U دراب فرو بردن
submerges U دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerged U دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerge U دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerging U دراب فرو بردن زیر اب کردن
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to tip something into a container [British E] U چیزی را در محفظه ای ریختن
converting U تغییر چیزی به دیگری
converts U تغییر چیزی به دیگری
converted U تغییر چیزی به دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
overlapped U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
foist U چیزی را بجای دیگری جا زدن
overlaps U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlap U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
lead in U چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
to exchange something [for something] U مبادله کردن [چیزی را با چیز دیگری]
to exchange something [for something] U معاوضه کردن [چیزی را با چیز دیگری]
To discover (realize, assess) something. U به چیزی پی بردن
encapsulated U چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
percuss U بازدن انگشت یا الت دیگری چیزی را ازمودن
to capitalize/capitalise [British English] on something U سود بردن از چیزی
to profit from something U سود بردن از چیزی
to benefit from something U سود بردن از چیزی
make something do U با چیزی بسر بردن
decolo U رنگ چیزی را بردن
make do with something U با چیزی بسر بردن
(in) care of someone <idiom> U فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
cancel out <idiom> U از بین بردن اثر چیزی
usenet U که هرکاربر میتواند پیامی بیفزاید یا به پیام دیگری چیزی اضافه کند
stale U تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن
disfeature U صفات ممتازه چیزی را از بین بردن
overlaps U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlap U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped U جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
off print U چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
make something out <idiom> U ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
to shoot oneself in the foot <idiom> U بدبکار بردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
to offshore something U چیزی را [برای سود بیشتر] به خارج [از کشور] بردن [اقتصاد]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
cast pearls before swine <idiom> U از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
good riddance to bad rubbish <idiom> U وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
submers U دراب فروبردن
wading U دراب راه رفتن
souse U دراب غوطه ورشدن
trim U موقعیت قایق دراب
emulsions U ذرات چربی دراب
trims U موقعیت قایق دراب
trimmest U موقعیت قایق دراب
natant U شناور یامتحرک دراب
emulsioning U ذرات چربی دراب
to bring grist to the mill U نان دراب دارد
emulsion U ذرات چربی دراب
emulsioned U ذرات چربی دراب
waded U دراب راه رفتن
wades U دراب راه رفتن
wade U دراب راه رفتن
sloshing U دراب چلپ وچلوپ کردن
bleb U حباب هوا دراب یاشیشه
there is nothing like leather U هر که نقش خویشتن بیند دراب
sloshes U دراب چلپ وچلوپ کردن
slosh U دراب چلپ وچلوپ کردن
trim U موقعیت تخته موج دراب
trimmest U موقعیت تخته موج دراب
trims U موقعیت تخته موج دراب
stagnicolous U زندگی کننده دراب راکد
mountains influnce climate U کوه دراب و هوا تاثیر دارد
adjusting to water U حرکت در هوا هنگام فرود دراب
halobiont U موجود زیست کننده دراب شور
kill devil U طعمه ساختگی که دراب چرخ میخورد
ready solubility in water U امادگی برای زودحل شدن دراب
catamaran U نوعی کلک یاجسم شناور دراب ادم بددهن وماجراجو
catamarans U نوعی کلک یاجسم شناور دراب ادم بددهن وماجراجو
ducks and drakes U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
imbibed U تحلیل بردن فرو بردن
imbibing U تحلیل بردن فرو بردن
imbibes U تحلیل بردن فرو بردن
to push out U پیش بردن جلو بردن
imbibe U تحلیل بردن فرو بردن
masochism U لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
lee board U تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
dabble U دراب شلپ شلپ کردن
dabbles U دراب شلپ شلپ کردن
dabbled U دراب شلپ شلپ کردن
dabbling U دراب شلپ شلپ کردن
strews U ریختن
to water U آب ریختن
spill U ریختن
strewn U ریختن
to take a cast of U ریختن
poured U ریختن
pour U ریختن
skink U ریختن
strew U ریختن
strewed U ریختن
yeild U ریختن
to take to one's legs U ریختن
strewing U ریختن
bestrew U ریختن
mew U پر ریختن
to inject into the bowels U ریختن
sheds U ریختن
besprinkle U ریختن
shedding U ریختن
shed U ریختن
cast concrete U ریختن
affution U ریختن
affuse U ریختن
mewing U پر ریختن
affose U ریختن
mewed U پر ریختن
dump U ریختن
birl U ریختن
grout U ریختن
infused U ریختن
disembogue U ریختن
spilled or spilt U ریختن
sands U شن ریختن
spills U ریختن
interfusion U در هم ریختن
sand U شن ریختن
interfuse U در هم ریختن
effuse U ریختن
infusing U ریختن
mixing U در هم ریختن
disassemble U به هم ریختن
pouring U ریختن
pours U ریختن
spilled U ریختن
infuses U ریختن
lave U ریختن
infuse U ریختن
spilling U ریختن
lash vi U ریختن
illapse U فرو ریختن
to pour out tea U چایی ریختن
vents U بیرون ریختن
vented U بیرون ریختن
venting U بیرون ریختن
vent U بیرون ریختن
inpour U بدرون ریختن
bottom pour U از زیر ریختن
weeps U اشک ریختن
to make hay of U روی هم ریختن
draft U از بشکه ریختن
bleed U خون ریختن
to rain tears U اشک ریختن
to shed tears U اشک ریختن
bollix U بهم ریختن
tun U دربشکه ریختن
emit U بیرون ریختن
topdress U سطحی ریختن
top pour U ریختن از بالا
top cast U ریختن از بالا
emits U بیرون ریختن
emitted U بیرون ریختن
void U بیرون ریختن
dust U ریختن پاشیدن
to tumble down U فرو ریختن
to spawn eggs U ریختن تخم
emitting U بیرون ریختن
bottle U دربطری ریختن
bottles U دربطری ریختن
dusts U ریختن پاشیدن
cast concrete U بتن ریختن
bleeds U خون ریختن
back up U معکوس ریختن
ecdysis U پوست ریختن
fob U بجیب ریختن
effuse U بیرون ریختن از
practise or tice U طرح ریختن
sand U ماسه ریختن شن
sands U ماسه ریختن شن
to break out U بیرون ریختن
encase in concrete U بتن ریختن
desquamate U پوست ریختن
dish out U در فرف ریختن
basket U درسبد ریختن
canning U درقوطی ریختن
back-up U معکوس ریختن
dusted U ریختن پاشیدن
can U درقوطی ریختن
die cast U ریختن فشاری
die cast U ریختن حدیدهای
cans U درقوطی ریختن
baskets U درسبد ریختن
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1i wish to wish the wish the wish you wish to wish the wish
1we drove to visit my parents in Ipswich.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com